خیلی ها صابون این مرد را خورده اند!

[ad_1]

آیا سال شما به زمانی برمی گردد که مردم سر و تنه خود را با گل (سرشور)، سفید آب (روشور) و صابون مراغه می شستند؟

روزنامه خراسان در ادامه نوشت: قبل از قرار دادن انواع شامپوها، لوسیون ها و روغن های رنگی بهداشتی روی کمدهای سرویس بهداشتی، مواد اولیه تمام شوینده ها که تنوع زیادی نداشت، از طبیعت به دست می آمد؛ مخلوطی از چربی های حیوانی و خاک های معدنی. پیرمردهای این بازار به دنبال تولید، کسب و کار خود را تغییر دادند و نسل‌های بعد که آب کارگاه‌های سنتی گرم نمی‌شود تصمیم گرفتند به کسب و کار خود ادامه دهند، شغل بابا به همین دلیل است که امروز روزی روزگاری در یک کوچه قدیمی در مشهد که دور تا دور آن را کارخانه صابون سازی احاطه کرده بود، دو مغازه صابون دست ساز را می دیدی.

میخواستم صابون درست کنم

اکبر آقا 58 ساله دوران کودکی خود را در کارخانه صابون سازی پدرش حاج محمد ابراهیم گذراند. همسایه های چپ و راست، همسایه ها رو به خیابان، به اطراف نگاه کرد، اوستا و شاگردی را دید که صابون درست می کنند. او می‌گوید: این قلعه خاستگاه چهنو بود و چون کارگاه‌های صابون‌سازی زیادی داشت به دستور صابون‌ساز معروف بود، مغازه و دستگاه امروز اینجا صابون‌فروشی بود، در قبض برق ما هنوز هم می‌خوانیم «صابون». یکی یکی پیرمردها مردند اما کارگاههایشان تعطیل شد و نام خیابان را تغییر دادند، در آن سالها من هم برای پدرم کار می کردم، می خواستم بیشتر به او کمک کنم و نمی خواستم صابون بپزم. یه مدت تعمیرگاه و یه مدت مینی بوس داشتم میخواستم درستش کنم و یه ذره خوشم اومد “ترغیب شدم کارگاه رضایت مشتری رو ترک کنم.”

در این روزگاری که انواع صابون و شامپو در سوپرمارکت های خیابانی موجود است، آیا حاج اکبر باز هم صابون دست ساز می خواهد؟ زوج های جوان می آیند، لحن گرم احوالپرسی شان مثل مشتری های معمولی است. آقا به جای حاج اکبر به سوالات من جواب می دهد: «صابون های بازار همه شیمیایی است.» وقتی به سرت می زنی موهایت می ریزد.

از دیوار «پا» کارگاه انرژی می گیرم

نه چندان دور از کمد صابونی زرد، نارنجی و قهوه ای، پشت یک میز چای خوری ساده که یک میز فلزی و قوطی حلبی به عنوان چراغ آشپزی دارد، دیواری بلند پوشیده از وصیت نامه و عکس هایی با راه راه های سیاه در گوشه آن. آقای برپا داستان دیوار مردگان را برایم تعریف می‌کند: «سال‌ها پیش وقتی پسر یکی از صابون‌سازان در تصادف جان باخت، پیام تسلیت او را روی دیوار گذاشتم. نام و عکس دوستان، آشنایان یا همسایه های فوت شده روی دیوار نوشته شده بود. این یک جور بنای یادبود و فرصتی بود برای مرور خاطرات کسانی که زمانی ملاقات کردیم. برخی از مردم با دیدن این دیوار ناامید می شوند، اما من فرکانس مثبتی از آن دریافت می کنم. انسان را به مرگ نزدیک می کند. او می گوید: «مراقب باش، ممکن است فردا عکست روی دیوار باشد.

حتما به عکس ها نگاه کنید؛ معلم خوشنویسی است، معلم موسیقی است. یکی اکلیل به گردن دارد یعنی بازیکن است و دیگری ژنرال و لباس پوش. آقای بارپا می گوید همه جور آدمی در آنها وجود دارد. خوب و بد از او می‌خواهم داستان یک عکس را برایم تعریف کند، داستانی که هرگز فراموش نمی‌کند و می‌گوید: «دوتایشان همزمان مردند، خانه‌ها و تمام دارایی‌ها آنجا بود. ما همسایه‌ها مراسم را تمام کردیم. دوست ما که در فقر مرد.کاری فقط می توانست بسم الله بگوید و پایان جلسه را اعلام کند.یکی از دوستان ما که در اوج ثروت بود در آسایشگاه فوت کرد و ما خبر نداشتیم. کجا بریم تا برایش فاتحه بخوانم.»

من در بسیاری از شهرها مشتری دارم

چانه حاج اکبر با آمدن مشتری دیگر داغ شد. دو پسر جوان به دنبال صابون نانوایی می آیند. حاج اکبر به صابون های دم سفید اشاره می کند و توضیح می دهد: اسم این صابون ها را ننویسید که از فردا می گویند همه صابون های نان هستند! پشت نان با حرارت شن می سوزد.»

پسری چانه می‌زند تا همه قالب‌های صابون را تهیه کند و حاج اکبر مراقب مشتریان دیگری است که دنبال صابون چاق می‌آیند و باید دست خالی برگردند. پسر می گوید به افراد زیادی قول داده است. وقتی از او پرسیدم چه خبر است، گفت: ما اهل کشمیر هستیم. در راه مشهد صابون سازی زیاد است اما جنس حاج اکبر بهترین است. به همین دلیل است که گاهی به اینجا می آییم و برای خود و همکارانمان صابون درست می کنیم.»

صابون زردچوبه علاوه بر چربی پخت یکی از پرفروش ترین محصولات کارگاه می باشد. از جناب برپا می پرسم افراد معروفی که عکسشان روی دیوار است هم مشتری صابون شما هستند که می گویند: «صابون ما هنوز برایشان کسل کننده است!» اگر مشتری نباشند می آیند اینجا و ما. آنها را معرفی خواهد کرد.»

مصرف کنندگان صابون های دست ساز بر خلاف نظر من از شهرهای اطراف مشهد هستند. بارپا می گوید دور و نزدیک نیستند. از بیرجند و تهران گرفته تا گرگان و جاهدان که شهرت صابونش به گوش مردم رسیده مشتری دارد و برایشان صابون می فرستد.

من صابونم رو روی خودم امتحان میکنم

راز محبوبیت صابون دست ساز چیست؟ روش تولید؟ ماده خام؟ مرگ سفالگر؟ آقای بارپا توضیح می دهد: «اول از همه باید چربی گوشت گوسفند یا گاو را از کشتارگاه تهیه کنید. چربی، آب و سود سوزآور را در فر بریزید و پنج یا شش ساعت بپزید. مایع به تدریج به آبمیوه تبدیل می شود. وقتی شروع به رشد می کند، خود صابون به شما می گوید: «تمام کردم». سپس مایع را داخل قالب خانه که فضایی استخر مانند است بریزید. یک روز آنجا می ماند و بعد آن را می برید. روند کار و مواد اولیه تمامی صابون های دست ساز را ذکر کرده ام. برای صابون های گیاهی، داروها را در مرحله تقویت اضافه می کنیم. این صابون‌ها تلاش زیادی می‌کنند، ۱۰۰ یا ۲۰۰ عدد از آن‌ها یک روز کامل پخته می‌شوند و هر روز فقط برای یک گیاه است.

هنوز جواب سوالم را در مورد راز محبوبیت صابون های کارگاهی پیدا نکرده ام که ادامه می دهد: بعد از 20 سال که صابون درست می کنم، باز هم باید اول از آن استفاده کنم تا خوب و بد را وزن کنم، بعد خانواده ام. تلاش می کند.البته آنها کیفیت صابون را بهتر از من می دانند.» «مثل آشپزی که پای دیگ می ایستد و آنقدر بوی غذا می دهد که مزه اش را نمی شناسد».

پس راز مسئولیت است. وی در ادامه نحوه تشخیص صابون خوب و بد می گوید: صابون نباید اسید زیادی داشته باشد وگرنه پوست را خشک می کند و خام نباشد وگرنه بو می دهد و ذرات آن در سر می ماند. خوب، براق و شفاف

این برای من عشق و هنر است

تاریخ معاصر لباسشویی و شستشو با صابون ها و صابون های مراغه شروع شده و به غلبه مواد شوینده شیمیایی رسیده است، اکنون جای خود را به محصولات دست ساز طبیعی داده است. صابون های دست ساز طبیعی مدتی است که رواج پیدا کرده اند. در فضای مجازی، کسب و کارهایی که صابون های شیک مانند کیک، بستنی و شکلات تولید می کنند کم کم رونق می گیرند. با این حال، شکل سنتی صابون سازی در حال از بین رفتن است. آقای بارپا می‌گوید: «این کار زیاد می‌طلبد و همه دنبال آن نمی‌روند. وقتی سر اجاق گاز می روید بوی گاز و صابون ریه هایتان را خراب می کند. دمای فر به قدری بالاست که حتی جوراب های کفش شما هم از عرق خیس می شود. یک شیر آب پر از مایع صابون شش تا هفت کیلوگرم وزن دارد. دستان شما چرب است و هر لحظه، پراکسید هیدروژن می تواند از سر تا پا بسوزد. حتی اگر خیلی مواظب باشید، وقتی مایع به جوش می آید چند قطره روی دستتان بیفتد، پوست شما را می سوزاند و برای همیشه اثری از آن باقی می ماند.
از
می پرسم: با این گرفتاری ها وسوسه نمی شوی که برای گذاشتن چراغ کارگاهی به دیدار حریفش بروی که توضیح می دهد: برای من عشق است، روزی که اجاق گاز دارم، از صبح شارژ می کنم.

وقتی صحبت از هنر می شود، به کاغذهای خوشنویسی روی دیوار اشاره می کنم. حاج اکبر می گوید: «وقتی بیکار می شوم، خط می کشم» و داستان خوشنویسی اش را برایم تعریف می کند.

ریزش موهام ربطی به صابونم نداره!

آقای بارپا گفت: من خیام را دوست دارم. همیشه دوست داشتم شعرهایش را با خط خوب بنویسم و ​​به در و دیوار بچسبانم. یک شب زمستانی که از جایی به نقطه دیگر رانندگی می کردم، پیرمردی را دیدم که در سرما می خزد. جلوی پایش ترمز کردم. از من خواست که او را به میدان بیاورم. گفتم عمو تو راه سرد چیکار میکنی؟ گفت برای درس خواندن به منزل آیت الله رفته بودم. استاد «موسوی» خوشنویس بود. برایش توضیح دادم که چقدر دوست دارم خوشنویسی یاد بگیرم. آدرس منزل ما را پرسید و شنبه آمد پیش من. شب اول گفت یک خط بنویس. نوشتم نه تو و نه من راز ابدیت را نمی دانیم، من خیلی زشت نوشتم و استاد شروع به تمرین نقطه گذاری کرد، یک شب که داشتم “ی” را تمرین می کردم، اعصابم خیلی درخشید، هر چه نوشتم به هم ریخت. دارو روی دیوار، قلم را شکست و کاغذ را پاره کرد، اکبر در خانه نبود، عمویم استاد را دید و ماجرا را به او گفت، من از پشت بام نگاه می کردم، استاد قلم و کاغذ را از کیفش درآورد و نوشت: شب ها که بیکارم، امضا می گیرم و چیزها را می نویسم.»

آقای بارپا مجبور نیست برای هدیه دادن به یک دوست یا آشنا به بازار برود. خط هدیه تعدادی صابون یا یک شعر ارائه می دهد. به شوخی می پرسم از کدام یک از این صابون ها بیشتر استفاده می کنید؟ دستش را روی سر بی مو می گذارد و با لبخند می گوید: قبل از اینکه رسما این شغل را بگیرم موهایم ریخت، ژنتیکی است.

ساعت 3 است. حدود یک ساعت پیش آمدیم پشت کارگاه و وقتی حاج اکبر برای شام به خانه می رفت از شیشه داخل کارگاه را نگاه کردیم. با دیدن ذوق و کنجکاوی ما درب کارگاه را باز کرد. به اطراف نگاه کرد و منتظر ما ماند. ما روزنامه نگاریم، او در آن زمان نمی دانست که ما مشتری نیستیم و دلیلی برای خستگی و گرسنگی در پس زمینه سوالات ریز و درشت ما وجود ندارد، اما تاجران با تجربه تری قلعه چچن بودند. جدی تر از این

[ad_2]

Makayla Massey

کاشف برنده جایزه کل معتاد زامبی. متعصب فرهنگ پاپ بی عذرخواهی. تواهولیک.

تماس با ما