پوتین پدرم را می ترساند!

[ad_1]

در رفتن داریا ناوالنایا؛ دختر الکسی ناوالنی، رهبر اپوزیسیون زندانی روسیه;پدرش ابتدا مسموم و سپس شکنجه شد و در نهایت به زندان افتاد. داریا ناوالنی، دختر الکسی ناوالنی، اکنون احساسات شخصی خود را در مورد این حادثه و نامه هایی که از زندان به خانواده اش نوشته، با مجله آلمانی اشپیگل در میان گذاشته است.

او در سفر خود به پارلمان اروپا ابتدا از کالیفرنیا به فرانسه سفر کرد. این مهم ترین حضور عمومی او از زمان دستگیری پدرش در ژانویه 2021 است. او اولین مصاحبه رسانه ای خود را با اشپیگل انجام داد. در ادامه پاسخ های دختر الکسی ناوالنی در مصاحبه با اشپیگل ریپورتر در استراسبورگ فرانسه آمده است:

برای حضور در پارلمان اروپا از پدرم پرسیدم که چه تصمیمی بگیرم. او به من نوشت: “تو می فهمی و می توانی تصمیم بگیری.” به او نوشتم: “لطفا کمکم کنید! این در مورد پارلمان اروپا است. من فقط 20 سال سن دارم و این یک تصمیم بزرگ برای من است. من هرگز چنین سخنرانی نکرده ام.”

دلم برای مسکو تنگ شده / روس ها می دانند که زندگی ایده آل نیست و باید برای بهتر شدن آن تلاش کنیم / پدرم همیشه می گفت:

او در پاسخ نوشت: از ته دل صحبت کن! این توصیه عالی بود! من تا به حال ندیده ام که یک نماینده مجلس صحبت کند. در نتیجه، توصیه چندان خوبی برای من نبود. نامه دیگری به او نوشتم و گفتم بیا قدم به قدم شروع کنیم چه بگویم و چه نگویم این صحبت من است. او به متن نامه و سخنرانی نگاه کرد و آن را تایید کرد. البته خوشحالم که پدرم از طرف او این جایزه را پذیرفت.

من در یک خانواده معمولی به دنیا آمدم. دوران کودکی من عادی بود. پدرم اولین بار در 10 سالگی به زندان افتاد و این اتفاق جدیدی در زندگی من بود. با پدر و مادرم صحبت کردم و متوجه شدم که با وجود اینکه پلیس ما را دوست ندارد، پدرم کار درستی انجام می دهد. من همیشه به او و اعمالش افتخار می کنم هر چند با وجود و حضور ترس در زندگی ما همراه باشد. پدرم بهترین ها را برای کشورش می خواهد. من و برادر کوچکترم خواهان آینده ای بهتر در این کشور هستیم.

زمانی که دانش آموز دبیرستانی بودم، یک کانال یوتیوب ایجاد کردم تا با جوانان روسی در مورد وضعیت کشور صحبت کنم. پس از فارغ التحصیلی در سال 2019، تحصیل در رشته روانشناسی و سایر رشته ها را در دانشگاه استنفورد در کالیفرنیا آغاز کردم. والدینم مرا در سال 2019 به آنجا فرستادند. با این حال، پس از فوران کرونا در مارس 2020، احساس می کردم در آخرالزمان زامبی هستم. منطقه خالی از سکنه بود.

در واقع 10000 دانشجو در آنجا زندگی می کنند، اما من هرگز کسی را در خیابان ندیده ام. وقتی به خانه برگشتم می ترسیدم اجازه بازگشت به آمریکا را نداشته باشم، در اوت همان سال توانستم برای اولین بار به مسکو بروم و پدرم را قبل از مسموم شدن ملاقات کنم. روزی که به پدرم حمله شد را به یاد دارم. صبح زود از خواب بیدار شدم که می دانستم پدرم آن روز از یک سفر کاری به سیبری برمی گردد و من مشتاق دیدارش هستم. شب برای یک شام خانوادگی بیرون می رفتیم. با این حال، وقتی توییتر را باز کردم، پیام های زیادی درباره بستری شدن پدرم در بیمارستان خواندم.

به سمت اتاق مادرم دویدم و گفتم: اولین پرواز را بگیرید، من همین جا با زاخار هستم. مدت زیادی طول کشید تا این خبر را به زاخار گفتم. او تمام روز را در پلی استیشن بازی می کرد و خوشحال بود که مادرش آنجا نیست و به او اجازه می داد هر کاری می خواهد انجام دهد. یک دفعه به او نزدیک شدم و گفتم: جاخار، بابا بیمارستان است و نمی دانیم چرا، اما مسموم شده است. زاخار به بازی ادامه داد.

دلم برای مسکو تنگ شده / روس ها می دانند که زندگی ایده آل نیست و باید برای بهتر شدن آن تلاش کنیم / پدرم همیشه می گفت:

در جریان اغتشاش من اعتراض می کردم. پدر گفت: «فقط یک افسر نیروی دریایی باید در زندان باشد و شما باید در خانه بمانید، زیرا برای من اهمیتی ندارد که شما تا زمانی که من در زندان هستم کجا نگهداری می شوید.

در خانه درباره اخبار شام صحبت کردیم. من و برادرم علاقه مند بودیم که بدانیم پدرم چه مستندهای جدیدی می سازد و چه تحقیقاتی انجام می دهد، اگرچه او هرگز در این مورد به ما نگفت.

در سال 2017، پدرم من، برادرم و مادرم را در حالی که برای ریاست جمهوری ایستاده بود به روی صحنه آورد. این یک تقلید از مبارزات انتخاباتی آمریکا نبود، بلکه یک دموکرات بود. باید خودت را به مردم نشان بدهی، خودت را کاندید معرفی نکن بعد تبلیغات را متوقف کنی. مردم باید بتوانند ببینند شما کی هستید و چه ارزش هایی دارید. پدرم این را به خوبی نشان می دهد.

وقتی در سال 2017 روی صورت پدرم میکروب اسپری شد، اولین بار متوجه خطراتی شدم که او با آن روبرو بود. آنجا بود که متوجه شدم حامیان دولت روسیه حاضرند برای متوقف کردن او دست به هر کاری بزنند. او برای نجات قرنیه اش نیاز به عمل جراحی بزرگ داشت. واقعا خطرناک بود بیشتر از پدر و مادرم می ترسیدم. این ایده که ماموران دولتی می توانند به شما، فرزندان یک نفر حمله کنند، به نظر من احمقانه بود. خوشبختانه در محاصره دوستانی قرار گرفتم که از کار پدرم حمایت کردند و او مرا آرام کرد.

وقتی به بیمارستان رفتم مثل یک فیلم بود، یک نفر آنجا دراز کشیده بود و به تو نگاه می کرد و لبخند می زد، اما بعد متوجه شدم که او نمی تواند عادی صحبت کند. به پدرم گفتم: “من پیش تو می مانم.” بیایید با هم چیزی در نتفلیکس ببینیم. نمی توانست حرف بزند. وحشتناک بود. در آن زمان فکر می کردم او به این زودی ها بهبود نمی یابد. اما او این کار را کرد. این پدر من است، یک ابرقهرمان!

اواخر نوامبر سال گذشته، حوالی روز شکرگزاری به آلمان رفتم. او پیشرفت فوق العاده ای داشت. بازی های کوچک را برای تمرین روی گوشی دانلود کرده بود. مثلا مسابقه کشوری با پرچم. برای من جالب بود که ببینم او در بزرگسالی فعالیت های دوران کودکی را دوباره یاد می گیرد، مانند یافتن راهی. مغز او باید دوباره فعال می شد. وقتی به مسکو برگشتم، فکر کردم اوضاع بهتر شده است. از اضطرابی که در زندگی ما وجود داشت و این فکر که ماموران دولت روسیه سه سال و نیم به دنبال پدرم بودند، شگفت زده شدم. من از نوعی پارانویا رنج می بردم.

دلم برای مسکو تنگ شده / روس ها می دانند که زندگی ایده آل نیست و باید برای بهتر شدن آن تلاش کنیم / پدرم همیشه می گفت:

من از عواملی که به پدرم حمله کردند عصبانی هستم. اینکه او کورکورانه دستور کشتن یک نفر را انجام می دهد زیرا با دولت موافق نیست نشان می دهد که پوتین از پدر من می ترسد و پدرم کار درستی می کند. من نگران زندگی او هستم، اما این بدان معناست که او کار درست را انجام می دهد، او از مشکلات خود فرار نمی کند.

آخرین باری که پدرم را دیدم، هر دو فکر می‌کردیم این آخرین باری است که همدیگر را ملاقات می‌کنیم، اما زمان زیادی طول می‌کشد تا دوباره همدیگر را ببینیم. ما نمی خواستیم به خودمان اعتراف کنیم. به استنفورد برگشتم و قبل از آن در فرودگاه او را در آغوش گرفتم. پدرم به من گفت: «یاد بگیر و هر چه می خواهی انجام بده»! همیشه می گوید: «هر کاری می خواهی بکن»!

مادرم می گوید من دختر بابا هستم و برادرم پسر مادرم. من همیشه دنبال بابام هستم من مثل او حرف می زنم و حرکاتم مثل اوست. البته مادرم مرا به خاطر آن مقصر می دانست. او گفت: “من نمی خواهم رفتار پدرم را دنبال کنم و می خواهم بیشتر زنانه باشم.”

پدرم بعد از دستگیری به خاطر اعتصاب غذا شبیه اسکلت شده بود و من خیلی نگران بودم. با این حال، پدر من همیشه به طرز باورنکردنی خوشبین است، بسیار دوست داشتنی. طبق معمول صحبت کرد. با این حال، داشتن یکی از آنها هنوز از توان یک فرد معمولی خارج است. ما در یک اتاق تنگ با اتاق‌های مجزا که با شیشه تقسیم شده بود با هم آشنا شدیم و شما می‌خواستید تلفنی صحبت کنید. از آنجایی که شیشه تا سقف پخش نمی شد، صدای همدیگر را می شنیدیم و نیازی به استفاده از تلفن نبود. واضح است که عوامل این بحث را زیر نظر دارند. شخصی وارد شد و گفت: اگر فوراً از تلفن استفاده نکنید، بازدید شما تمام می شود. مثل فیلم دستمان را روی شیشه گذاشتیم. پدرش سرش را تراشیده بود و کارا لباس زندان به تن داشت. ما فقط چند بار در سال می توانیم او را ملاقات کنیم و این باعث ناراحتی من می شود.

او در ماه های اول زندان با نگهبانان دعوا داشت. بعد از روزه گرفتن تصمیم گرفت آرام شود. بار دومی که او را در سپتامبر دیدم، عالی به نظر می رسید و ورزش می کرد. او شادتر بود. جلسات چهار ساعت طول می کشد و بعد از آن با خودم فکر می کنم دفعه بعد کی می توانم او را ببینم؟

فکر نمی کنم پدرم به خاطر زندان و مسمومیت تغییر کرده باشد. او مثل همیشه فعال است و پر از ایده هایی است که می تواند انجام دهد. چون فعلا نمی تواند این کارها را انجام دهد مدام برایم می نویسد که برایش چه کار کنم و من جواب می دهم: “بابا! من درس می خوانم و نمی توانم همه این کارها را انجام دهم”! او از من می خواهد که اینستاگرام را دنبال کنم و ویدیوهای جدیدی برای وبلاگ ضبط کنم.

فکر می‌کنم پدرم بعد از تجربه نزدیک به مرگ، نگاه متفاوتی به زندگی دارد و می‌داند که زندگی‌اش هر لحظه ممکن است به پایان برسد و ذهنش درگیر آن است. سعی می کنم تا جایی که می توانم به مردم بگویم که دوستشان دارم. قبلا سعی می کردم روشنفکر باشم، درس بخوانم و الان فیلم می بینم، اما فکر می کنم مهمتر این است که با دوستان نزدیک و عزیزانم وقت بگذارم.

من می خواهم فوق لیسانس روانشناسی را بگذرانم اما می خواهم یک روز به مسکو برگردم. به دوستانم می گویم که مسکو بهترین شهر است و همه چیز دارد. من روس ها را به یاد دارم. آنها با مردم کالیفرنیا بسیار متفاوت هستند. روس ها می دانند که زندگی ایده آل نیست، اما شما می توانید و باید برای بهبود جامعه تلاش کنید. من عاشق این کیفیت هستم آنها خوش بینی کاذبی که در کالیفرنیا وجود دارد ندارند. می خواهم یک روز به مسکو برگردم و در روسیه بمانم.

منبع: اشپیگل

[ad_2]

Howard Gaines

مزاحم عمومی کافه قهوه. موسیقی نینجا. طرفدار فرهنگ پاپ

تماس با ما